معرفی بسیجی شهید جواد ثابتیراد متولد شهرستان بناب
معرفی بسیجی شهید جواد ثابتیراد متولد شهرستان بناب
معرفی بسيجي شهيد جواد ثابتيراد متولد شهرستان بناب جواد به عنوان برادر بزرگتر هميشه مثل يک حامي با مهرباني آنها را راهنمائي و پرورش می داد.

پایگاه خبری صدای بناب، در نظر دارد به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس هر روز یکی از شهدای شهرستان بناب که تعداد شهدای شهرستان بناب ۳۷۷ شهید است را معرفی کند.

نام نام خانوادگی: بسیجی شهید جواد ثابتیراد
تاریخ و محل دقیق تولد: ۱ / ۶ / ۱۳۴۸ بناب
نام پدر: صاحبعلی
نام مادر: خرده عباسی
دین مذهب: اسلام شیعه
وضعیت تأهل: مجرد
یگان اعزامی: بسیج ناحیه بناب
تحصیلات: ابتدائی
شغل: کارگر
مسئولیت: امدادگر
تاریخ و محل شهادت: ۱۹ / ۱ / ۱۳۶۶ شلمچه، عملیات کربلا
مزار: گلزار بابالا

اول شهریور سال ۴۸ بود. آب و هوای گرم و مطبوع مژدهی ولادت کودکی را میداد که شیرینی و حلاوت را به خانواده صاحبعلی و خرده خانم هدیه میداد. پسری زیبا ومهربان و متبسم، پدرش نام جواد را برای او انتخاب کرد چون معتقد بود او شیرینی وسربلندی را به خانوادهاش بخشیده است. فرزند بزرگ آنها دختر بود و حالا خدا، جواد رابه آنها هدیه داده بود.

آنها ۶ برادر و ۲ خواهر بودند. جواد به عنوان برادر بزرگتر همیشه مثل یک حامی با مهربانی آنها را راهنمائی و پرورش میداد.حس مسئولیت پذیری جوادباعث شده بود که خانوادهاش روی او حساب خاصی باز کنند. اهل محل و همسایهها هم او را دوست داشتند چون جواد با همه مردم ارتباط خوب و صمیمی داشت، زبان همه رامیشناخت. بسیار متواضع بود. همیشه میگفت: دوست دارم همه را شاد و خوشحال ببینم،دلم نمیخواهد کسی غمگین باشد.

دل همه را به دست می آورد، احترام زیادی به پدر و مادرش و مستمندان ها می گذاشت و باکوچکترها و بچهها هم مثل خودشان بچهگی میکرد. در جریان مبارزات انقلاب با اینکه سن خیلی کمی داشت اما همراه پدرش در راهپیماییها حضور می یافت. به پدرش می گفت: من هم دوست دارم مثل شما کفن بپوشم برای من هم کفن بخرید. عاشق حضرت امام بود و آرزوی دیدار ایشان را داشت.

مادر جواد دراین مورد ایشان میگوید:می خواست او حرف بزند و من گوش کنم، آن قدر شیرین حرف میزد که غم و غصه هایم
را فراموش میکردم. زمانی که گفت میخواهد به جبهه برود من مخالفت کردم چون برادرم به تازگی شهید شده بود و من تحمل اتفاق تازه ای را نداشتم. اما جواد برای رفتن مصمم بود حتی دو بار هم نام او را از اعزام های جبهه پاک کردم. تا اینکه خواب عجیبی»!؟

همه کسانی که به نوعی با جواد رابطه داشتند یا او را میشناختند اعتقاد داشتند جواددر همان ارتباط اول همه را شیفته خود میکند. پدر جواد در کنار کار کشاورزی،کارگری هم میکرد. جواد هم دوشادوش پدر در کنار تحصیل پدر را یاری میکرد، به برادر
و خواهر کوچکترش سفارش میکرد که باید تا میتوانیم احترام پدر و مادر را داشته باشیم.دست برادرانش را میگرفت و با خود به پایگاه میبرد تا آنها هم آمادگی داشته باشند.

مدام« :».کنیم به پای این انقلاب خونهای زیادی ریخته شده است.مادر شهید جواد ثابتیراد لبخندی از سوی رضایت میزند و نگاهی به عکس او میکند ومیگوید:کند چون رضایت من و پدرش را در همهی کارها ارجح میدانست. جواد راهی جبهه شد

موقع بدرقه هاش گفت: مادرجان برگرد میترسم محبتت مانع رفتنم شود بعد مرا در آغوش گرفت و گفت:خدایا تو را به ساعتی که امام حسین شهید شد قسم، آن صبری که به خانواده عزیز عطا کردی به مادر من هم عنایت فرما.

من افتخار میکنم که مادر جوانی مثل جواد هستم مبالغه نمیکنم اما جواد من واقعاً نمونه بود. او هدیهی خدا بود. یادم هست زمانی که جواد را حامله بودم ماه محرم بود. دلم خیلی آبگوشت میخواست. وقتی این مطلب را با پدر بچه ها مطرح کردم. اخم کرد و گفت: خانم جان من که نمیتوانم به مسجد بروم بگویم زنم دلش آبگوشت میخواهد، عیب است مردم چه میگویند؟

این را گفت و خوابید من هم گوشه کنار مادرشوهرم دراز کشیدم. خواب دیدم که چند خانم برایم آبگوشت آوردند من با تعجب نگاه میکردم! گفتند: چرا نگاه میکنی؟ مگر آبگوشت نمیخواستی؟

من هم با ولع شروع به خوردن کردم، بعد صدای بلندی شنیدم که میگفت: بخور فقط یادت باشد آبش مال توست گوشتش برای ما از خواب پریدم. مدتی گذشت تا اینکه جواد به شهادت رسید باز هم همان خانم ها را دیدم گفتند: مگر نگفتیم آبش مال توست و گوشتش برای ما.نمیدانم شاید برای همین است که من هیچ وقت برای شهادت جواد گریه نکردم چون میدانم که راضی نیست. مدام سفارش میکرد که او به خاطر انجام وظیفه به جبهه میرود پس مدیونید اگر برای دوری من و یا اگر اتفاقی برای من افتاد گریه کنید. سفارش میکردکه مراقب برادران و خواهرانش باشیم. سفارش ما را هم به آنها میکرد و میگفت: آخرت شما در گرو رضایت پدر و مادر است. چند باری برایمان نامه فرستاد اما بچه هاخانم جان خدا را شکر کن که پسرمان در جبهه است. جواد باعث عزت و آبروی ما است باور کن وقتی میبینم همه از او رضایت دارند خیلی خوشحال میشوم. امروز بعضی از دوستان و همرزمانش را دیدم آنها هم از اخلاق و رفتار او تعریف میکردند. به وجود چنین بچهای باید افتخار کرد.

جوادی که متین و با وقار بود پس از اعزام به جبهه و حضور در کنار رزمندگان او را صدچندان متواضع و با اخلاصتر کرده بود. پس از سه ماهی که در جبهه حضور داشت به مرخصی آمد. احساس میکردم متواضع تر شده بود. کم حرف شده بود. به دیدار فامیل رفت و از آنها دلجویی کرد. البته جواد همیشه هوای فامیل، بستگان، دوستان و همسایگان را داشت اما این بار رنگ و حال و هوای دیگری داشت.

همه از علاقه و وابستگی من به او آگاه بودند. جواد جبهه بود من باز هم خوابی عجیب دیدم. مثل اینکه جواد شهید شده بود اما از من مخفی میکردند پدرش خانه را مرتب میکرد به او گفتم: خبری شده؟! گفت: شاید مهمان داشته باشیم. گفتم: من که میدانم جواد شهید شده است. پدرش با طمأنینه گفت: بله شهید شده است اما تو باید شاکر باشی خودت بهتر میدانی اگر قطره اشکی بریزی یعنی… گفتم: نه ناراحت نیستم، راضی ام به رضای خدا، برادرم شهید شد جواد هم مثل او. خبر شهادت جواد را پسر عمویم آورد و گفت: دختر عمو جوادت در راه خدا آسمانی شده، آماده باش که به دیدنش برویم. مهیای دیدن جوادم شدم. جنازه ها کنار هم مظلومانه».

شهید جواد ثابتیراد به عنوان بسیجی امدادگر در جبهه حضوری عاشقانه داشت. همه کسانی که از نزدیک و یا حتی دور از او شناخت دارند متانت و خلوص و صداقت را از ویژگی های بارز این شهید می شمارند. سرانجام این بزرگوار در ۱۹ فروردین سال ۶۶ در به خاطر رعایت حال من نامه هایش را در غیاب من میخواندند. یک بار پدرش گفت:عملیات کربلای ۸ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید. نام، یاد و راهش پر رهرو باشد انشاءالله

مزار مطهر شهید جواد ثابتیراد در گلزار بابالار در کنار دیگر یارانش التیامبخش دردها ورنجهای اهالی شهرستان است.

  • منبع خبر : کتاب معرفی 377 شهید شهرستان بناب